بریدۀ کتاب

عطر خوش مرگ
بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

رامون چشم‌هایش را باز کرد. آسمان آبی بود و بی‌ابر، ساقه‌های زنگاری‌رنگِ ذرت آماده‌ی درو بودند و مرگ خاطره‌ی زنی بود در آغوشش.

رامون چشم‌هایش را باز کرد. آسمان آبی بود و بی‌ابر، ساقه‌های زنگاری‌رنگِ ذرت آماده‌ی درو بودند و مرگ خاطره‌ی زنی بود در آغوشش.

257

25

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.