بریدهای از کتاب اتفاق اثر گلی ترقی
1403/5/7
صفحۀ 44
میترسید اگر تکان بخورد یا حرف بزند یا نفس عمیق بکشد، بیدار شود و ببیند این لحظه کیفآور، این خوشبختی بیاندازه، این اتفاق باورنکردنی، این رگه نارنجی رنگ آفتاب که روی دست و کفشهای تانیا افتاده بود و گرمای دلپذیری که مثل تب زیر پوستش میدوید، این حس ولو شدن، فرو رفتن، آب شدن، و تپش مضطرب سرانگشتان از تماس با حاشیه دامن کتانی تانیا همه ساخته خیالش باشد.
میترسید اگر تکان بخورد یا حرف بزند یا نفس عمیق بکشد، بیدار شود و ببیند این لحظه کیفآور، این خوشبختی بیاندازه، این اتفاق باورنکردنی، این رگه نارنجی رنگ آفتاب که روی دست و کفشهای تانیا افتاده بود و گرمای دلپذیری که مثل تب زیر پوستش میدوید، این حس ولو شدن، فرو رفتن، آب شدن، و تپش مضطرب سرانگشتان از تماس با حاشیه دامن کتانی تانیا همه ساخته خیالش باشد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.