بریده‌ای از کتاب به امید دل بستم اثر لان کالی

- روحاء

- روحاء

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 21

- من‌از‌شب‌نمی‌ترسم. من‌دردل‌شب‌زندگی‌می‌کنم. چشم‌هایم‌به‌شب‌عادت‌کرده‌اند، دستانم‌به‌نبوسیدن، و‌قلبم‌به‌بی‌احساسی. شب‌آن‌دشمنی‌نیست‌که‌دیگران‌خیال‌می‌کنند. وقتی‌خورشیدتان‌می‌سوزد‌و‌می‌میرد، همه‌چیز‌به‌حالت‌طبیعی‌اش‌بازمی‌گردد..

- من‌از‌شب‌نمی‌ترسم. من‌دردل‌شب‌زندگی‌می‌کنم. چشم‌هایم‌به‌شب‌عادت‌کرده‌اند، دستانم‌به‌نبوسیدن، و‌قلبم‌به‌بی‌احساسی. شب‌آن‌دشمنی‌نیست‌که‌دیگران‌خیال‌می‌کنند. وقتی‌خورشیدتان‌می‌سوزد‌و‌می‌میرد، همه‌چیز‌به‌حالت‌طبیعی‌اش‌بازمی‌گردد..

9

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.