بریده‌ای از کتاب می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم اثر بک سهی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 139

وقتی زندگی کسی به جایی می‌رسد که فقط روزش را شب می‌کند و وقتی تامین نیازهای اولیه همه‌ی وقت و انرژی اش را می‌گیرد، دیگر توانی برای برآورده کردن توقعات دیگر نمی‌ماند. وقتی زمان شتابان هر چیزی را که ناخواسته از آن غافل مانده‌ایم به کل از بین می‌برد یا به تباهی می‌کشاند، اینکه از طرف انتظار داشته باشیم مثل همیشه رفتار کند واقعا بار سنگینی روی دوشش می‌گذارد.

وقتی زندگی کسی به جایی می‌رسد که فقط روزش را شب می‌کند و وقتی تامین نیازهای اولیه همه‌ی وقت و انرژی اش را می‌گیرد، دیگر توانی برای برآورده کردن توقعات دیگر نمی‌ماند. وقتی زمان شتابان هر چیزی را که ناخواسته از آن غافل مانده‌ایم به کل از بین می‌برد یا به تباهی می‌کشاند، اینکه از طرف انتظار داشته باشیم مثل همیشه رفتار کند واقعا بار سنگینی روی دوشش می‌گذارد.

18

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.