بریدهای از کتاب زمین سوخته اثر احمد محمود
1404/1/9
صفحۀ 196
🌀 علی ناز، سوزن زن قدیمی شهر بود. دستش به دهانش می رسید. مهربان و خونگرم بود. نصف شب زمستان هم که بود، بی اینکه غر بزند و یا اخم کند، کیفش را برمیداشت و راه میافتاد - از ئی کارا خدا را خوش میاد -اما سرده علی ناز...بارانه! -باشه برادر!... اگر من نیمساعتی ناراحت باشم بهتره که یه مریض تا صبح از درد ناله بکنه. علی ناز انگار که عضو خانواده همه بود. محرم همه بود و پیش از همه محترم بود - علی آقا چرا نمیری؟ چشمان ریزش را ریزتر می کرد و می گفت - برم؟! - تو که ماشالا وضعت بد نیست. روز و شب داران شهرو می کوبن! خنده به لبش می نشست و باز می گفت - راست میگی. بحمدالله وضعم بد نیست اما اینم بدون که هرچی دارم از همی مردم دارم که حالا به دردشون می خورم...نه!...اگر برم نامردیه!
🌀 علی ناز، سوزن زن قدیمی شهر بود. دستش به دهانش می رسید. مهربان و خونگرم بود. نصف شب زمستان هم که بود، بی اینکه غر بزند و یا اخم کند، کیفش را برمیداشت و راه میافتاد - از ئی کارا خدا را خوش میاد -اما سرده علی ناز...بارانه! -باشه برادر!... اگر من نیمساعتی ناراحت باشم بهتره که یه مریض تا صبح از درد ناله بکنه. علی ناز انگار که عضو خانواده همه بود. محرم همه بود و پیش از همه محترم بود - علی آقا چرا نمیری؟ چشمان ریزش را ریزتر می کرد و می گفت - برم؟! - تو که ماشالا وضعت بد نیست. روز و شب داران شهرو می کوبن! خنده به لبش می نشست و باز می گفت - راست میگی. بحمدالله وضعم بد نیست اما اینم بدون که هرچی دارم از همی مردم دارم که حالا به دردشون می خورم...نه!...اگر برم نامردیه!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.