بریدهای از کتاب نفرین بال سوخته: کابوس پرواز اثر زهرا افشار
1404/4/24
صفحۀ 140
فرامرز سرش را عقب کشید و خیره به ،زمین با دلخوری گفت:《 از اون زمان چند ساله گذشته. من دیگه بچه نیستم. بیست سالم شده. از اینکه بین این همه مرد با من مثل بچه ها رفتار کنید خسته شدم.》 داریو هم مثل پروا چمپاتمه نشست و با خنده به پروا گفت: 《وقتی اینطوری قهر می کنه یعنی هنوزم بچه ست!》 فرامرز برآشفت و خطاب به داریو گفت:《 بچه نیستم که قهر کنم. فقط دارم از درون منفجر میشم. ذهنم از هجوم هزار و یک خیال داره متلاشی می شه.》
فرامرز سرش را عقب کشید و خیره به ،زمین با دلخوری گفت:《 از اون زمان چند ساله گذشته. من دیگه بچه نیستم. بیست سالم شده. از اینکه بین این همه مرد با من مثل بچه ها رفتار کنید خسته شدم.》 داریو هم مثل پروا چمپاتمه نشست و با خنده به پروا گفت: 《وقتی اینطوری قهر می کنه یعنی هنوزم بچه ست!》 فرامرز برآشفت و خطاب به داریو گفت:《 بچه نیستم که قهر کنم. فقط دارم از درون منفجر میشم. ذهنم از هجوم هزار و یک خیال داره متلاشی می شه.》
وایولت
1404/4/24
1