بریده‌ای از کتاب میدگارد: آخرین فرزند زمین اثر احمدرضا صالحی سیف آبادی

وایولت

وایولت

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 27

بردیا دوباره شانه های او را گرفت و در چشم هایش خیره شد و خیلی جدی گفت:《میخوام یه رازی رو بهت بگم پسرم؛ چیزی به اسم مرگ وجود نداره...》 آریا لبخندی زد و گفت:《همه همینو میگن ولی هیچکس نمیگه اگه چیزی به اسم مرگ وجود نداره پس این اتفاقی که برای همه موجودات میفته چیه؟ پس چرا همه اینقدر ازش میترسن...؟!》 بردیا پاسخ داد:《تو میتونی بهش به چشم یه جور تکامل نگاه کنی. چیزی شبیه به اتفاقی که برای ژولیت افتاد، البته در مراتب بالاتر و قاعده مندتر از اون...》

بردیا دوباره شانه های او را گرفت و در چشم هایش خیره شد و خیلی جدی گفت:《میخوام یه رازی رو بهت بگم پسرم؛ چیزی به اسم مرگ وجود نداره...》 آریا لبخندی زد و گفت:《همه همینو میگن ولی هیچکس نمیگه اگه چیزی به اسم مرگ وجود نداره پس این اتفاقی که برای همه موجودات میفته چیه؟ پس چرا همه اینقدر ازش میترسن...؟!》 بردیا پاسخ داد:《تو میتونی بهش به چشم یه جور تکامل نگاه کنی. چیزی شبیه به اتفاقی که برای ژولیت افتاد، البته در مراتب بالاتر و قاعده مندتر از اون...》

42

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.