بریده‌ای از کتاب کشمکش اثر لیزاجی. اسمیت

▪دلارام▪

▪دلارام▪

20 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 63

هیچ کاری نمی شد کرد؛ به جز اینکه در آغوشش بگیرد. والینا همین کار را کرد . زمزمه کرد:«دوستت دارم. » این تنها تسلی بود که می توانست به او بدهد. همه آن چیزی بود که داشتند. Mysticfalls.blogfa.com

هیچ کاری نمی شد کرد؛ به جز اینکه در آغوشش بگیرد. والینا همین کار را کرد . زمزمه کرد:«دوستت دارم. » این تنها تسلی بود که می توانست به او بدهد. همه آن چیزی بود که داشتند. Mysticfalls.blogfa.com

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.