بریدهای از کتاب کشمکش اثر لیزاجی. اسمیت
20 ساعت پیش
صفحۀ 63
هیچ کاری نمی شد کرد؛ به جز اینکه در آغوشش بگیرد. والینا همین کار را کرد . زمزمه کرد:«دوستت دارم. » این تنها تسلی بود که می توانست به او بدهد. همه آن چیزی بود که داشتند. Mysticfalls.blogfa.com
هیچ کاری نمی شد کرد؛ به جز اینکه در آغوشش بگیرد. والینا همین کار را کرد . زمزمه کرد:«دوستت دارم. » این تنها تسلی بود که می توانست به او بدهد. همه آن چیزی بود که داشتند. Mysticfalls.blogfa.com
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.