بریدهای از کتاب افعی و بال های شب : خاکستر و پادشاه نفرین شده اثر کریسا برودبنت
1404/3/27
صفحۀ 13
پدرم هر روز در لحظات قبل از بازکردن چشم هایم، آن زمان که بین بیداری و خواب گیر می کردم، زنده بود... و بعد چشم هایم را باز می کردم و شفافیت بی رحمانه و اجتناب ناپذیر هوشیاری بر سرم آوار می شد و پدرم بار دیگر می مرد.)
پدرم هر روز در لحظات قبل از بازکردن چشم هایم، آن زمان که بین بیداری و خواب گیر می کردم، زنده بود... و بعد چشم هایم را باز می کردم و شفافیت بی رحمانه و اجتناب ناپذیر هوشیاری بر سرم آوار می شد و پدرم بار دیگر می مرد.)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.