بریده‌ای از کتاب افعی و بال های شب : خاکستر و پادشاه نفرین شده اثر کریسا برودبنت

بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

پدرم هر روز در لحظات قبل از بازکردن چشم هایم، آن زمان که بین بیداری و خواب گیر می کردم، زنده بود‌.‌.. و بعد چشم هایم را باز می کردم و شفافیت بی رحمانه و اجتناب ناپذیر هوشیاری بر سرم آوار می شد و پدرم بار دیگر می مرد.)

پدرم هر روز در لحظات قبل از بازکردن چشم هایم، آن زمان که بین بیداری و خواب گیر می کردم، زنده بود‌.‌.. و بعد چشم هایم را باز می کردم و شفافیت بی رحمانه و اجتناب ناپذیر هوشیاری بر سرم آوار می شد و پدرم بار دیگر می مرد.)

39

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.