بریده‌ای از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان اثر مهدی سحابی

! Se Mo Ha !

! Se Mo Ha !

1403/9/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 66

اما در همان بستر خودم هم، اگر خوابم سنگین بود و یک سره هوش از سرم می‌برد، ذهنم شناخت مکانی را که در آن خوابیده بودم وا می‌نهاد، و هنگامی که در میانه شب بیدار می‌شدم به همان‌گونه که نمی‌دانستم کجا هستم در لحظه اول نمی‌دانستم حتی کیستم؛ تنها احساسی ساده و بدوی از وجود داشتم آن‌گونه که جانوری می‌تواند در ژرفای خود حس کند؛ از انسان غارنشین هم ساده‌تر بودم؛ اما آن‌گاه یادِ - نه هنوز آنجایی که بودم، بلکه برخی از جاهایی که در گذشته آنجا بودم یا می‌شد بوده باشم - چون امدادی آسمانی به سراغم می‌آمد تا مرا از خلائی که خود به تنهایی توان رهایی از آن را نداشتم بیرون بکشد؛ در یک ثانیه از ورای قرن‌ها تمدن گذشتم و پیکره گنگ چراغ نفتی، و سپس پیرهن‌های یقه‌برگشته، آهسته‌آهسته تصویر اصلی منِ مرا بازمی‌ساخت.

اما در همان بستر خودم هم، اگر خوابم سنگین بود و یک سره هوش از سرم می‌برد، ذهنم شناخت مکانی را که در آن خوابیده بودم وا می‌نهاد، و هنگامی که در میانه شب بیدار می‌شدم به همان‌گونه که نمی‌دانستم کجا هستم در لحظه اول نمی‌دانستم حتی کیستم؛ تنها احساسی ساده و بدوی از وجود داشتم آن‌گونه که جانوری می‌تواند در ژرفای خود حس کند؛ از انسان غارنشین هم ساده‌تر بودم؛ اما آن‌گاه یادِ - نه هنوز آنجایی که بودم، بلکه برخی از جاهایی که در گذشته آنجا بودم یا می‌شد بوده باشم - چون امدادی آسمانی به سراغم می‌آمد تا مرا از خلائی که خود به تنهایی توان رهایی از آن را نداشتم بیرون بکشد؛ در یک ثانیه از ورای قرن‌ها تمدن گذشتم و پیکره گنگ چراغ نفتی، و سپس پیرهن‌های یقه‌برگشته، آهسته‌آهسته تصویر اصلی منِ مرا بازمی‌ساخت.

17

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.