بریدهای از کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر اثر ژان پل سارتر
2 روز پیش
صفحۀ 168
در واقع جدایی من از کامو تاثیر زیادی بر روی من نگذاشت؛ از آن پس ما همدیگر را خیلی کمتر میدیدم، و در سالهای آخر هر بار که مرا میدید شروع میکرد به داد و بیداد: من فلانکار را کرده بودم، من فلان چیز را نوشته بودم که اورا خوش نیامده بود، و بر اساس اینها با من مشاجره میکرد. هنوز کار به قهر نرسیده بود اما رابطهمان تعریفی هم نداشت.کامو زیاد تغیر کرده بود. در اوایل کار، هنوز نمیدانست نویسنده بزرگی است. آدم شوخی بود و با هم شوخیهای زیادی داشتیم. در مسائل خصوصی بیپروا حرف میزد، من هم همینطور. با هم مقدار زیادی مزخرف میگفتیم و سیمون دوبووار و همسر او وانمود میکردند که از این حرفها ناراحتند. دو سه سالی واقعا رابطه خوبی با هم داشتیم. در مورد مسائل روشنفکری نمیشد با او زیاد دور رفت زیرا زود ترس برش میداشت.
در واقع جدایی من از کامو تاثیر زیادی بر روی من نگذاشت؛ از آن پس ما همدیگر را خیلی کمتر میدیدم، و در سالهای آخر هر بار که مرا میدید شروع میکرد به داد و بیداد: من فلانکار را کرده بودم، من فلان چیز را نوشته بودم که اورا خوش نیامده بود، و بر اساس اینها با من مشاجره میکرد. هنوز کار به قهر نرسیده بود اما رابطهمان تعریفی هم نداشت.کامو زیاد تغیر کرده بود. در اوایل کار، هنوز نمیدانست نویسنده بزرگی است. آدم شوخی بود و با هم شوخیهای زیادی داشتیم. در مسائل خصوصی بیپروا حرف میزد، من هم همینطور. با هم مقدار زیادی مزخرف میگفتیم و سیمون دوبووار و همسر او وانمود میکردند که از این حرفها ناراحتند. دو سه سالی واقعا رابطه خوبی با هم داشتیم. در مورد مسائل روشنفکری نمیشد با او زیاد دور رفت زیرا زود ترس برش میداشت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.