بریده‌ای از کتاب پوتین قرمزها اثر فاطمه بهبودی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 78

(آقای مرتضی بشیری، کاردار ایران در برزیل در زمان جنگ تحمیلی نقل می‌کند.) یک بار در کافی‌شاپی در شهر برازیلیا نشسته بودم. یک سرخ‌پوست برزیلی نزدیک شد و گفت: می‌توانم شما را به نوشیدن یک قهوه دعوت کنم؟ قبول کردم. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم: ایران. با تعجب نگاهم کرد و گفت: تو باید احمق باشی که بهشت عدالت خمینی رو رها کردی و به جهنم اومدی. اگه ما سرخ‌پوست‌ها رهبری مثل خمینی داشتیم. این‌طور اسیر دست اشغالگران سرزمین‌مون نبودیم. پیش‌تر از دوستی شنیده بودم در یک شهر مرزی بین آرژانتین و پاراگوئه و برزیل، پسر یک پیرمرد مسیحی را کشته بودند. مرد در خیابان فریاد می‌زد: خدایا خمینی را به داد ما برسان تا ما را از دست ظالمان نجات بدهد.

(آقای مرتضی بشیری، کاردار ایران در برزیل در زمان جنگ تحمیلی نقل می‌کند.) یک بار در کافی‌شاپی در شهر برازیلیا نشسته بودم. یک سرخ‌پوست برزیلی نزدیک شد و گفت: می‌توانم شما را به نوشیدن یک قهوه دعوت کنم؟ قبول کردم. پرسید: اهل کجایی؟ گفتم: ایران. با تعجب نگاهم کرد و گفت: تو باید احمق باشی که بهشت عدالت خمینی رو رها کردی و به جهنم اومدی. اگه ما سرخ‌پوست‌ها رهبری مثل خمینی داشتیم. این‌طور اسیر دست اشغالگران سرزمین‌مون نبودیم. پیش‌تر از دوستی شنیده بودم در یک شهر مرزی بین آرژانتین و پاراگوئه و برزیل، پسر یک پیرمرد مسیحی را کشته بودند. مرد در خیابان فریاد می‌زد: خدایا خمینی را به داد ما برسان تا ما را از دست ظالمان نجات بدهد.

32

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.