بریده‌ای از کتاب داستان سیستان: 10 روز با ره بر اثر رضا امیرخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 220

_ما کلی خاطره داریم.اما کسی سراغ نمی‌گیرد. ابتدای انقلاب پیش از این که خدمت آقا برسم، محافظ شهید بهشتی بودم. هفده سال بیشتر سن نداشتم. ایشان یک‌بار هنگام وضو عمامه‌شان را روی سر من‌گذاشتند و گفتند که ما آخوندها سر شما هم عاقبت کلاه گذاشتیم!

_ما کلی خاطره داریم.اما کسی سراغ نمی‌گیرد. ابتدای انقلاب پیش از این که خدمت آقا برسم، محافظ شهید بهشتی بودم. هفده سال بیشتر سن نداشتم. ایشان یک‌بار هنگام وضو عمامه‌شان را روی سر من‌گذاشتند و گفتند که ما آخوندها سر شما هم عاقبت کلاه گذاشتیم!

7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.