بریدهای از کتاب دعبل و زلفا اثر مظفر سالاری
1403/10/2
صفحۀ 11
دیگر نمیدانست چگونه میتواند نقش آن قامت موزون چهره گلگون و چشمان پرفروغ و غمگین را از صفحه دلش پاک کند طبیب که از دل او خبر نداشت دنبال حرفهای خودش را میگرفت سپس به خود گفت نمیگذارم موش هوای نفس افسارم را چون شتری سر به راه بگیرد و به دنبال بکشد و به بیراهه ببرد
دیگر نمیدانست چگونه میتواند نقش آن قامت موزون چهره گلگون و چشمان پرفروغ و غمگین را از صفحه دلش پاک کند طبیب که از دل او خبر نداشت دنبال حرفهای خودش را میگرفت سپس به خود گفت نمیگذارم موش هوای نفس افسارم را چون شتری سر به راه بگیرد و به دنبال بکشد و به بیراهه ببرد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.