بریده‌ای از کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود اثر فردریک بکمن

زیزی

زیزی

1403/8/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 40

-همیشه هم مجبوریم که انشا بنویسیم! یه بار معلم ازمون خواست دربارهٔ این‌که معنی زندگی چیه انشا بنویسیم. +تو چی نوشتی؟! -همراهی بابابزرگ چشم‌هایش را میبندد. +بهترین جوابی که شنیدم. -معلممون گفت باید جواب طولانی‌تری بنویسم. +خب تو چکار کردی؟ - نوشتم همراهی و بستنی.

-همیشه هم مجبوریم که انشا بنویسیم! یه بار معلم ازمون خواست دربارهٔ این‌که معنی زندگی چیه انشا بنویسیم. +تو چی نوشتی؟! -همراهی بابابزرگ چشم‌هایش را میبندد. +بهترین جوابی که شنیدم. -معلممون گفت باید جواب طولانی‌تری بنویسم. +خب تو چکار کردی؟ - نوشتم همراهی و بستنی.

6

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.