بریدهای از کتاب میدگارد؛ افسانه چشمه کوه مشرق (بخش اول) اثر احمدرضا صالحی سیف آبادی
6 روز پیش
صفحۀ 36
یادآوری خاطره دردناک موکا و دافن، چند لحظه ای او را به فکر و احترام نسبت به آن دو واداشت. سارا جلو آمد و با محبت دستی در موهایش کشید و گفت:(پسرم زندگی همینه تا وقتی که یادشون در ذهن و قلب ما زنده باشه هرگز نمی میرن.) صافظ نیز روی شانه اش نشست و با صدای رسا و کلفتش گفت:(کسانی که به خاطر اهداف بزرگ، جانشان را فدا می کنند با کسانی که بی جهت می میرند، یکسان نیستند سرورم)
یادآوری خاطره دردناک موکا و دافن، چند لحظه ای او را به فکر و احترام نسبت به آن دو واداشت. سارا جلو آمد و با محبت دستی در موهایش کشید و گفت:(پسرم زندگی همینه تا وقتی که یادشون در ذهن و قلب ما زنده باشه هرگز نمی میرن.) صافظ نیز روی شانه اش نشست و با صدای رسا و کلفتش گفت:(کسانی که به خاطر اهداف بزرگ، جانشان را فدا می کنند با کسانی که بی جهت می میرند، یکسان نیستند سرورم)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.