بریدۀ کتاب

پنج داستان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 36

از وقتی توی کوچه چادر را از سر زن‌ها می‌کشیدند بابام تصمیم گرفته بود حمام بسازد و هفته‌ای هفت روز دود و دمی‌ داشتیم که نگو. و بدیش این بود که همه زن‌های خانواده می‌آمدند و بدتر اینکه هیزم آوردنش با من بود.

از وقتی توی کوچه چادر را از سر زن‌ها می‌کشیدند بابام تصمیم گرفته بود حمام بسازد و هفته‌ای هفت روز دود و دمی‌ داشتیم که نگو. و بدیش این بود که همه زن‌های خانواده می‌آمدند و بدتر اینکه هیزم آوردنش با من بود.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.