بریده‌ای از کتاب زخمی لبخند اثر زهرا یوسفان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 70

گفتی:«مامان، بغلم من!» توی بغل گرفتمت و نشستم روی زمین. پسر قد بلند و رشیدم مثل کودکی توی بغلم بود و بی رمق تر از همیشه نگاهم می کرد و نفس می کشید؛ اما آرام تر و عمیق تر و... چشم هایش را بست.

گفتی:«مامان، بغلم من!» توی بغل گرفتمت و نشستم روی زمین. پسر قد بلند و رشیدم مثل کودکی توی بغلم بود و بی رمق تر از همیشه نگاهم می کرد و نفس می کشید؛ اما آرام تر و عمیق تر و... چشم هایش را بست.

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.