بریدۀ کتاب
1402/7/25
3.7
2
صفحۀ 152
نخستین بار که او را در اتوبوس دیدم، سیبی در دست داشت، و به هیچکس نگاه نمیکرد؛ مخصوصا به من. ماه مارس بود و هوا خیلی سرد، گویی بهار هرگز سر آمدن نداشت. اما حالا یخ ها آب شده و قوها صاحب جوجه شده اند. و من فکر میکنم که حالا او سبکبال است.
نخستین بار که او را در اتوبوس دیدم، سیبی در دست داشت، و به هیچکس نگاه نمیکرد؛ مخصوصا به من. ماه مارس بود و هوا خیلی سرد، گویی بهار هرگز سر آمدن نداشت. اما حالا یخ ها آب شده و قوها صاحب جوجه شده اند. و من فکر میکنم که حالا او سبکبال است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.