بریدهای از کتاب مادام بواری اثر گوستاو فلوبر
1403/12/4
صفحۀ 47
شاید دلش میخواست این همه را محرموار با کسی در میان بگذارد. امّا چطور میشد از رنجی ناشناختنی حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل میداد و چون باد در پیچ و تاب بود؟ نه کلمات مناسب این کار را مییافت، نه فرصتش و نه شهامتش را.
شاید دلش میخواست این همه را محرموار با کسی در میان بگذارد. امّا چطور میشد از رنجی ناشناختنی حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل میداد و چون باد در پیچ و تاب بود؟ نه کلمات مناسب این کار را مییافت، نه فرصتش و نه شهامتش را.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.