بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 146

می گویم:(حاجی من یک دوره ای نگران بودم اگر توی بهشت چای ندهند چه؟) و با خنده و تعجب پیرمرد روبرو می شوم، حبه ای قند گوشه لپم می گذارم و می گویم:(آخر خدا قربانش بروم همه اش وعده شراب داده است! ماهم که چای خور...)

می گویم:(حاجی من یک دوره ای نگران بودم اگر توی بهشت چای ندهند چه؟) و با خنده و تعجب پیرمرد روبرو می شوم، حبه ای قند گوشه لپم می گذارم و می گویم:(آخر خدا قربانش بروم همه اش وعده شراب داده است! ماهم که چای خور...)

16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.