بریدۀ کتاب

روشنا

1402/12/27

فرنسه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 64

-مام؟ - بله. - یوهانس می‌خواهد برود؟ - فکر کنم آره. - برای همیشه؟ - نمی‌دانم، فرنسه. - فقط چون کار ندارد؟ فرنسه سرش را در بالشی که بوی یوهانس می‌داد، فشرد. مام دست او را محکم گرفت. - فرنسه، نگو فقط چون کار ندارد... بیکاری چیز کوچکی نیست. کار نداشتن یعنی زندگی نداشتن. 💔

-مام؟ - بله. - یوهانس می‌خواهد برود؟ - فکر کنم آره. - برای همیشه؟ - نمی‌دانم، فرنسه. - فقط چون کار ندارد؟ فرنسه سرش را در بالشی که بوی یوهانس می‌داد، فشرد. مام دست او را محکم گرفت. - فرنسه، نگو فقط چون کار ندارد... بیکاری چیز کوچکی نیست. کار نداشتن یعنی زندگی نداشتن. 💔

3

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.