بریدهای از کتاب مادر شمشادها: مادر شهیدان موحدی اثر نرجس شکوریان فرد
5 روز پیش
صفحۀ 102
یک سال و نیم بود دنبالت می گشتیم. همه جا را. اما همه اش جواب سربالا بود و توهین و بی احترامی. در این یک سال و نیم آب خوردم یاد تو افتادم، غذا خوردم گفتم محمد علی ام کجاست؟ لباس هایت را شستم و تا کردم تا اگر آمدی آماده باشد. تا اینکه یک شب خواب دیدم خبر شهادتت را به من دادند. در همان خواب هم گفتم راضی ام به رضای خدا...
یک سال و نیم بود دنبالت می گشتیم. همه جا را. اما همه اش جواب سربالا بود و توهین و بی احترامی. در این یک سال و نیم آب خوردم یاد تو افتادم، غذا خوردم گفتم محمد علی ام کجاست؟ لباس هایت را شستم و تا کردم تا اگر آمدی آماده باشد. تا اینکه یک شب خواب دیدم خبر شهادتت را به من دادند. در همان خواب هم گفتم راضی ام به رضای خدا...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.