بریده‌ای از کتاب زخم داوود اثر سوزان ابوالهواء

بریدۀ کتاب

صفحۀ 39

اونا تصمیم گرفتن که اینجا سرزمین یهود بشه. من این رو دوست ندارم، اما فکر میکنم اگر عَربا این رو قبول کنن، همه‌چی درست بشه و همه بتونیم باهم زندگی کنیم. حسن رو‌به‌روی آری نشست: 《اما همین حالا گفتی اونا یک کشور یهودی میخوان.》 _بله... اما فکر میکنم به عرب‌ها اجازه میدن که بمونن. _که اینطور... پس این مهاجرای غریبه به من اجازه میدن که تو زمین خودم بمونم؟

اونا تصمیم گرفتن که اینجا سرزمین یهود بشه. من این رو دوست ندارم، اما فکر میکنم اگر عَربا این رو قبول کنن، همه‌چی درست بشه و همه بتونیم باهم زندگی کنیم. حسن رو‌به‌روی آری نشست: 《اما همین حالا گفتی اونا یک کشور یهودی میخوان.》 _بله... اما فکر میکنم به عرب‌ها اجازه میدن که بمونن. _که اینطور... پس این مهاجرای غریبه به من اجازه میدن که تو زمین خودم بمونم؟

3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.