بریدهای از کتاب رویای دویدن اثر وندلین ون درانن
1404/4/13
صفحۀ 60
حتی با خودم هم احساس غریبگی میکنم. همهچیز آزارم میدهد؛ عجیب است که شادی دیگران هم حالم را بدتر میکند. دوستانم زنگ میزنند. به دیدنم میآیند. برایم گل و شکلات میآورند و میگویند زود خوب شو. میخواهند... به من... قوت قلب... بدهند. ولی کار زیادی از دستشان برنمیآید. وقتی دوستانم به دیدنم میآیند، ساکت و دستوپا چلفتی میشوم و همش منتظرم بروند. وقتی هم میروند، گریهام میگیرد. گریه میکنم و آرزو میکنم که ایکاش برگردند. ولی خب، میدانم که برنمیگردند. من هم بودم برنمیگشتم.
حتی با خودم هم احساس غریبگی میکنم. همهچیز آزارم میدهد؛ عجیب است که شادی دیگران هم حالم را بدتر میکند. دوستانم زنگ میزنند. به دیدنم میآیند. برایم گل و شکلات میآورند و میگویند زود خوب شو. میخواهند... به من... قوت قلب... بدهند. ولی کار زیادی از دستشان برنمیآید. وقتی دوستانم به دیدنم میآیند، ساکت و دستوپا چلفتی میشوم و همش منتظرم بروند. وقتی هم میروند، گریهام میگیرد. گریه میکنم و آرزو میکنم که ایکاش برگردند. ولی خب، میدانم که برنمیگردند. من هم بودم برنمیگشتم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.