بریدۀ کتاب
یکی یکی در جیبهای کتش دست میکرد. یاد چراغ جادو افتادم. هرچه بیرون میآورد، تمامی نداشت. با همان هدیهها جادویم کرد: تکهای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود، پلاک شهید، مهر و تسبیح تربت با کلی خرت و پرتهایی که از لبنان و سوریه خریده بود.
یکی یکی در جیبهای کتش دست میکرد. یاد چراغ جادو افتادم. هرچه بیرون میآورد، تمامی نداشت. با همان هدیهها جادویم کرد: تکهای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود، پلاک شهید، مهر و تسبیح تربت با کلی خرت و پرتهایی که از لبنان و سوریه خریده بود.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.