بریده‌ای از کتاب شیطان و خدا اثر ژان پل سارتر

Aryas Maleki

Aryas Maleki

1404/1/28

بریدۀ کتاب

صفحۀ 257

من براى يك اشاره استغاثه می کردم، گدائی میکردم، به آسمان پیام میفرستادم، اما جوابی نمی آمد. آسمان حتی از نام من بی خبر است. من هر لحظه از خودم می پرسیدم که آیا من در چشم خدا چیستم؟! حالا جوابش را میدانم: هیچ چیز... خدا مرا نمی بیند، خدا صدای مرا نمی شنود، خدا مرا نمی شناسد. این خلأ را که بالای سر ماست می بینی؟ این خداست. این شکافِ در را می بینی؟ این خداست. این حفره را توی زمین می بینی؟ این هم خداست... سکوت، خداست. نیستی، خداست. خدا، تنهائی انسان است...

من براى يك اشاره استغاثه می کردم، گدائی میکردم، به آسمان پیام میفرستادم، اما جوابی نمی آمد. آسمان حتی از نام من بی خبر است. من هر لحظه از خودم می پرسیدم که آیا من در چشم خدا چیستم؟! حالا جوابش را میدانم: هیچ چیز... خدا مرا نمی بیند، خدا صدای مرا نمی شنود، خدا مرا نمی شناسد. این خلأ را که بالای سر ماست می بینی؟ این خداست. این شکافِ در را می بینی؟ این خداست. این حفره را توی زمین می بینی؟ این هم خداست... سکوت، خداست. نیستی، خداست. خدا، تنهائی انسان است...

12

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.