بریدهای از کتاب جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی
2 روز پیش
صفحۀ 92
گویی با زحمت و تقریباً بیاراده،بلکه از روی احتیاجی درونی،به تمام موجوداتی که در را مییافت،خیره میشد.مثل این بود که در جست و جوی سرگرمی شدیدی میگشتولی آن را نمییافت و بناچار هر دم به فکر فرو میرفت.اما همین که باز یکهای میخورد و سر خود را برند میکرد و به اطراف مینگریست، فوراً هر آنچه میاندیشید غز یاد میبرد و حتی فراموش میکرد که از کجا میگذرد.
گویی با زحمت و تقریباً بیاراده،بلکه از روی احتیاجی درونی،به تمام موجوداتی که در را مییافت،خیره میشد.مثل این بود که در جست و جوی سرگرمی شدیدی میگشتولی آن را نمییافت و بناچار هر دم به فکر فرو میرفت.اما همین که باز یکهای میخورد و سر خود را برند میکرد و به اطراف مینگریست، فوراً هر آنچه میاندیشید غز یاد میبرد و حتی فراموش میکرد که از کجا میگذرد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.