بریدۀ کتاب
1403/8/25
3.5
42
صفحۀ 137
علی نگاهم میکند اما من چشم به منظره بیرون از اتاق می دوزم.ابر های تیره تمام آسمان را پر کرده،به این فکر میکنم که زندگی درست همان است که شهید آوینی برایمان ترسیم کرده!و چقدر این عبارات و کلمات حق است و دقیقاً مناسب این روزهایمان؛ ((زنده ترین روزهای زندگی یک مرد،روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد.)) به این فکر میکنم که برای من فرقی ندارد کجا و چگونه؟ (من زاده شده ام برای مبارزه!برای من مرگ روزی معنا پیدا میکند که دست از مبارزه بکشم.)
علی نگاهم میکند اما من چشم به منظره بیرون از اتاق می دوزم.ابر های تیره تمام آسمان را پر کرده،به این فکر میکنم که زندگی درست همان است که شهید آوینی برایمان ترسیم کرده!و چقدر این عبارات و کلمات حق است و دقیقاً مناسب این روزهایمان؛ ((زنده ترین روزهای زندگی یک مرد،روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد.)) به این فکر میکنم که برای من فرقی ندارد کجا و چگونه؟ (من زاده شده ام برای مبارزه!برای من مرگ روزی معنا پیدا میکند که دست از مبارزه بکشم.)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.