بریده‌ای از کتاب ناطور دشت اثر جی. دی. سلینجر

Kimia

Kimia

1402/9/25

بریدۀ کتاب

صفحۀ 175

فکرم رفت پیش آن جمعیتی که توی یک قبرستان مرا می‌چپاندند توی یک قبر و بعد سنگی روی آن می‌گذاشتند که اسم من رویش کنده شده بود، وسط مرده‌ها. پسر، موقعی که آدم می‌میرد، این مردم خوب آدم را از چهار جهت محاصره می‌کنند. من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم با فهم و شعوری پیدا بشود و جنازه مرا توی رودخانه‌ای، جایی بیندازد. هرجا که می‌خواهد، باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده‌ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می‌آیند و روی شکم آدم دسته گل می‌گذارند و از این‌جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می‌خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاج ندارد.

فکرم رفت پیش آن جمعیتی که توی یک قبرستان مرا می‌چپاندند توی یک قبر و بعد سنگی روی آن می‌گذاشتند که اسم من رویش کنده شده بود، وسط مرده‌ها. پسر، موقعی که آدم می‌میرد، این مردم خوب آدم را از چهار جهت محاصره می‌کنند. من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم با فهم و شعوری پیدا بشود و جنازه مرا توی رودخانه‌ای، جایی بیندازد. هرجا که می‌خواهد، باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده‌ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می‌آیند و روی شکم آدم دسته گل می‌گذارند و از این‌جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می‌خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاج ندارد.

1

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.