بریدهای از کتاب خاطرات یک آدم کش اثر یونگ-ها کیم
1403/9/9
صفحۀ 13
مدتی طولانی به کلاس شعر رفتم. تصمیم گرفته بودم اگر کلاس حوصلهسربر شد، معلم را بکُشم، ولی خداراشکر جالب از کار درآمد. معلم چندین و چندبار به خندهام انداخت، و حتی دوباری هم بابت شعرهایم تشویقم کرد. همین شد که گذاشتم زنده بماند. خودش احتمالاً هنوز که هنوز است خبر ندارد عمر دوبارهای گرفته. تازگیها مجموعهشعر تازهاش را خواندم که حالم را گرفت. یعنی باید همان موقعها قبرش را میکندم؟ فکرش را بکنید با آن ذوق و قریحهی نیمبندش همینطور برای خودش شعر میگوید، آن وقت آدمکُش بااستعدادی مثل من قتل را بوسیده و گذاشته کنار. چقدر این مرد رو دارد.
مدتی طولانی به کلاس شعر رفتم. تصمیم گرفته بودم اگر کلاس حوصلهسربر شد، معلم را بکُشم، ولی خداراشکر جالب از کار درآمد. معلم چندین و چندبار به خندهام انداخت، و حتی دوباری هم بابت شعرهایم تشویقم کرد. همین شد که گذاشتم زنده بماند. خودش احتمالاً هنوز که هنوز است خبر ندارد عمر دوبارهای گرفته. تازگیها مجموعهشعر تازهاش را خواندم که حالم را گرفت. یعنی باید همان موقعها قبرش را میکندم؟ فکرش را بکنید با آن ذوق و قریحهی نیمبندش همینطور برای خودش شعر میگوید، آن وقت آدمکُش بااستعدادی مثل من قتل را بوسیده و گذاشته کنار. چقدر این مرد رو دارد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.