بریدهای از کتاب آوای وحش اثر جک لندن
1403/12/23
صفحۀ 119
قطار سورتمهها ایستاد. «اسکاتلندی» از راهی که آمده بود، آهسته به طرف اردو بازگشت. راننده حرفی نمیزد. صدای شلیک تیری در هوا پیچید. مرد دورگه، با عجله برگشت. نفیر تازیانه بلند شد، صدای زنگولهها به شادی طنین گرفتند، و سورتمه در جاده به حرکت درآمد. ... اما «باک» و همهی سگهای دیگر خوب میدانستند که در پشت درختهای پیچ رودخانه، چه حادثهای رخ داده است.
قطار سورتمهها ایستاد. «اسکاتلندی» از راهی که آمده بود، آهسته به طرف اردو بازگشت. راننده حرفی نمیزد. صدای شلیک تیری در هوا پیچید. مرد دورگه، با عجله برگشت. نفیر تازیانه بلند شد، صدای زنگولهها به شادی طنین گرفتند، و سورتمه در جاده به حرکت درآمد. ... اما «باک» و همهی سگهای دیگر خوب میدانستند که در پشت درختهای پیچ رودخانه، چه حادثهای رخ داده است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.