بریدۀ کتاب

مهسا

1403/4/16

ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 96

هیچ کس نباید بگذاره به چیزی عادت کنی، ادوارد به من نگاه کن؛ من دوباره از دیدن خورشید لذت میبرم از کوه ها، حتی از مشکلات زندگی من پذیرفتم که پوچی زندگی تقصیر هیچ کس نیست جز خود من. می خوام دوباره میدان اصلی لیوبلیانا رو ببینم عشق و نفرت رو احساس کنم احساس ناامیدی و یکنواختی کنم همۀ آن چیزهای ساده و احمقانه که زندگی هر روزت رو می سازه و به وجودت شادی میده. اگر یه روز بتونم از اینجا بیرون برم به خودم این اجازه رو میدم که دیوانه تر باشم

هیچ کس نباید بگذاره به چیزی عادت کنی، ادوارد به من نگاه کن؛ من دوباره از دیدن خورشید لذت میبرم از کوه ها، حتی از مشکلات زندگی من پذیرفتم که پوچی زندگی تقصیر هیچ کس نیست جز خود من. می خوام دوباره میدان اصلی لیوبلیانا رو ببینم عشق و نفرت رو احساس کنم احساس ناامیدی و یکنواختی کنم همۀ آن چیزهای ساده و احمقانه که زندگی هر روزت رو می سازه و به وجودت شادی میده. اگر یه روز بتونم از اینجا بیرون برم به خودم این اجازه رو میدم که دیوانه تر باشم

19

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.