بریدهای از کتاب شکوه زندگی اثر میشائیل کومپفمولر
1404/1/5
صفحۀ 103
همیشه درهر فرصتی این را گفته که تازه از وقتی با او آشنا شده، خودش را شناخته است. همه چیز در درونم در خواب فرو رفته بود، همه چیزم منتظر تو بود، فقط من تو را نمی شناختهام. یا بهتر است بگویم: می شناختمت اما اصلا نمی دانستم که کجا پیدایت کنم، تا این که تو را در ساحل یافتم.
همیشه درهر فرصتی این را گفته که تازه از وقتی با او آشنا شده، خودش را شناخته است. همه چیز در درونم در خواب فرو رفته بود، همه چیزم منتظر تو بود، فقط من تو را نمی شناختهام. یا بهتر است بگویم: می شناختمت اما اصلا نمی دانستم که کجا پیدایت کنم، تا این که تو را در ساحل یافتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.