بریده‌ای از کتاب جوانی بدون جوانی اثر میرچا الیاده

هستی

هستی

1402/10/18

جوانی بدون جوانی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 30

احساس کرد دهانش مزه خاکستر می دهد. داشت به شصت سالگی می رسید و هنوز هیچ کدام از کارهایی را که شروع کرده بود به آخر نرسانده بود .

احساس کرد دهانش مزه خاکستر می دهد. داشت به شصت سالگی می رسید و هنوز هیچ کدام از کارهایی را که شروع کرده بود به آخر نرسانده بود .

5

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.