بریده‌ای از کتاب undefined اثر undefined

بریدۀ کتاب

صفحۀ 23

«عروس ایزد دریاها وقتی پیداش کنه ، چیکار میکنه؟» همراه مادر بزرگم در معبد کوچکی کنار دریا ایستاده بودم ؛ اولین شب آغاز طوفانها بود و باران تق تق کنان روی سفالهای سقف فرود می آمد. «قلبش رو نشونش میده.» اخم کردم ؛ «چطوری این کار رو میکنه؟» «اگه تو میخواستی قلب‌‍ت رو به ایزد دریاها نشون بدی ، چه شکلی نشونش می دادی؟!»

«عروس ایزد دریاها وقتی پیداش کنه ، چیکار میکنه؟» همراه مادر بزرگم در معبد کوچکی کنار دریا ایستاده بودم ؛ اولین شب آغاز طوفانها بود و باران تق تق کنان روی سفالهای سقف فرود می آمد. «قلبش رو نشونش میده.» اخم کردم ؛ «چطوری این کار رو میکنه؟» «اگه تو میخواستی قلب‌‍ت رو به ایزد دریاها نشون بدی ، چه شکلی نشونش می دادی؟!»

10

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.