بریده‌ای از کتاب پرواز با پاراموتور را دوست دارم اثر علی آرمین

بریدۀ کتاب

صفحۀ 82

در آسمان می چرخیدند و به منظره های سرسبزی که زیر پایشان بود،نگاه می کردند . پراموتور ها ی دیگر برایشان دست تکان می دادند و هر کدام به سمتی می رفتند. یکی از پراموتور ها دودی رنگی و حجم دار به خودش بسته بود و انگار درصفحه آبی آسمان با قلمی صورتی نقاشی می کرد. باد، موهای سفید پیرمرد را به سمت عقب حرکت می داد.در آسمان اوج گرفتند و گاهی تا روی درخت ها پایین می آمدند و دوباره بالا می رفتند. عباس نگاهی به دوردست انداخت، ار آنجا می توانست در آن هوای صاف،کوه خضر را ببینید، حتی مناره های بلند مسجد جمکران،همان مسجدی که امشب چون شب چهارشنبه بود، می خواست به آنجا برود هم پیدا بود. ***

در آسمان می چرخیدند و به منظره های سرسبزی که زیر پایشان بود،نگاه می کردند . پراموتور ها ی دیگر برایشان دست تکان می دادند و هر کدام به سمتی می رفتند. یکی از پراموتور ها دودی رنگی و حجم دار به خودش بسته بود و انگار درصفحه آبی آسمان با قلمی صورتی نقاشی می کرد. باد، موهای سفید پیرمرد را به سمت عقب حرکت می داد.در آسمان اوج گرفتند و گاهی تا روی درخت ها پایین می آمدند و دوباره بالا می رفتند. عباس نگاهی به دوردست انداخت، ار آنجا می توانست در آن هوای صاف،کوه خضر را ببینید، حتی مناره های بلند مسجد جمکران،همان مسجدی که امشب چون شب چهارشنبه بود، می خواست به آنجا برود هم پیدا بود. ***

10

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.