بریدهای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
1403/8/5
صفحۀ 67
بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریدهاند که من سرم گرم باشد ،آسمان ،زمین، پدر، مادر، درخت ها، اسبها، کالسکه ها و حتا آن گنجشکها برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند مایعی در رگ هام جاری بود که می گفت این مال شما نیست راحت باشید.
بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریدهاند که من سرم گرم باشد ،آسمان ،زمین، پدر، مادر، درخت ها، اسبها، کالسکه ها و حتا آن گنجشکها برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند مایعی در رگ هام جاری بود که می گفت این مال شما نیست راحت باشید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.