بریدهای از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسفم اثر فردریک بکمن
1403/1/25
صفحۀ 99
مامانبزرگ میگفت:«گاهی وقتها، موقع فرار امنترین جای ممکن همون جاییه که بیشتر از همه خطرناک به نظر میآد.»بعد ماجرای شاهزاده را تعریف میکرد که چطور مستقیم به داخل تاریکترین جنگل رفت و سایهها درست لب جنگل متوقف شدند و هیسهیس کنان دست از تعقیب او برداشتند، چون نمیدانستند توی جنگل، آن طرف درختها، چه چیزهایی ممکن است کمین کرده باشند. و ناشناختهها همیشه ترسناکترینها هستند، و فقط با تکیه بر تخیل میشود ناشناختهها را شناخت. مامانبزرگ میگفت:«وقتی پای ترس وسط میآد، واقعیت در برابر تخیل هیچ قدرتی نداره.»
مامانبزرگ میگفت:«گاهی وقتها، موقع فرار امنترین جای ممکن همون جاییه که بیشتر از همه خطرناک به نظر میآد.»بعد ماجرای شاهزاده را تعریف میکرد که چطور مستقیم به داخل تاریکترین جنگل رفت و سایهها درست لب جنگل متوقف شدند و هیسهیس کنان دست از تعقیب او برداشتند، چون نمیدانستند توی جنگل، آن طرف درختها، چه چیزهایی ممکن است کمین کرده باشند. و ناشناختهها همیشه ترسناکترینها هستند، و فقط با تکیه بر تخیل میشود ناشناختهها را شناخت. مامانبزرگ میگفت:«وقتی پای ترس وسط میآد، واقعیت در برابر تخیل هیچ قدرتی نداره.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.