بریدهای از کتاب ترانههای وطن و تبعید اثر موسی بیدج
4 روز پیش
صفحۀ 408
گریستم. خاک را به ارث بردم و بهدست دشمنش دادم اما سواری شمشیر به دست که به سمت قتلگاه میرفت،گفت:《اگر کسی نبود راه را ببندد و تا نیمروز شکستشان دهد راه را با پیکر هامان میبندیم.》
گریستم. خاک را به ارث بردم و بهدست دشمنش دادم اما سواری شمشیر به دست که به سمت قتلگاه میرفت،گفت:《اگر کسی نبود راه را ببندد و تا نیمروز شکستشان دهد راه را با پیکر هامان میبندیم.》
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.