بریدهای از کتاب زخمی لبخند اثر زهرا یوسفان
1403/11/22
صفحۀ 53
می دانم. به زود رفتنت یقین داشتی و منتظر رضایت دلم بودی. می شنیدم که اواخر که رفقایت می آمدند، بین روضه ها و حتی بین خنده و شوخی هایتان، می گفتی:«دعا کنید دیگه برم. خسته شده ام.» بماند که بعدش چقدر بغضم را فرو می خوردم که اشک هایم نریزد.
می دانم. به زود رفتنت یقین داشتی و منتظر رضایت دلم بودی. می شنیدم که اواخر که رفقایت می آمدند، بین روضه ها و حتی بین خنده و شوخی هایتان، می گفتی:«دعا کنید دیگه برم. خسته شده ام.» بماند که بعدش چقدر بغضم را فرو می خوردم که اشک هایم نریزد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.