بریده‌ای از کتاب وب گرد_ جلد اول: موسسه اثر معین فرد

وایولت

وایولت

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 124

در اتاق را باز میکنم، میگویم:( تو هیچ دینی به من نداری پس لطفا از اینجا برو، میخوام این کابوس همین جا تموم شه.) (تو قرارداد اتمی بستی؟) انگار جز پاسخ مثبت و منفی چیز دیگری را از من نمی شنود:(برو بیرون.) (قرارداد هسته ای بستی به خاطر بدن مزخرف من؟آره؟) داد میزنم:( آره بستم پس حالا برو بیرون.) ناگهان زانوهایش سست میشود و همانجا روی زمین مینشیند. سرش را در میان دستانش می گیرد، میگوید:( سه سکه طلا برای بدنی که مرگ رو به دوش میکشه؟ آره؟ توئه احمق چیکار کردی!) در را میبندم، روبه رویش زانو میزنم:( آره من احمق باید میذاشتم بمیری شاید الان دیگه سه سکه طلا به میرنا بدهکار نبودم.)

در اتاق را باز میکنم، میگویم:( تو هیچ دینی به من نداری پس لطفا از اینجا برو، میخوام این کابوس همین جا تموم شه.) (تو قرارداد اتمی بستی؟) انگار جز پاسخ مثبت و منفی چیز دیگری را از من نمی شنود:(برو بیرون.) (قرارداد هسته ای بستی به خاطر بدن مزخرف من؟آره؟) داد میزنم:( آره بستم پس حالا برو بیرون.) ناگهان زانوهایش سست میشود و همانجا روی زمین مینشیند. سرش را در میان دستانش می گیرد، میگوید:( سه سکه طلا برای بدنی که مرگ رو به دوش میکشه؟ آره؟ توئه احمق چیکار کردی!) در را میبندم، روبه رویش زانو میزنم:( آره من احمق باید میذاشتم بمیری شاید الان دیگه سه سکه طلا به میرنا بدهکار نبودم.)

3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.