بریدهای از کتاب خانه دار مبارز: خاطرات شفاهی اقدس حسینیان اثر زهرا احسن مقدم
1403/6/31
صفحۀ 194
وقتی تصمیم گرفتیم برای بچهها کتاب ببریم، خیال نمیکردم اینقدر کار سختی باشد، ولی کمکم فهمیدم خیلی سختتر از تشکیل دادن شوراست. توی یکی از روستاها وقتی به بچهها گفتم:« بیایید بهتون کتاب بدم» یکیشان گفت:«خانم اجازه برای ما کتاب آوردن» پرسیدم:«کی آورده؟» گفت: «یه خانم و آقا» کنجکاو شدم گفتم: «میشه کتابتون رو ببینم؟» چند نفرشان رفتند کتاب را آوردند چیزی شبیه جزوه بود. جلد سفیدی داشت که رویش نوشته بود «نوروز یک مجاهد» صفحه اولش را که باز کردم آرم سازمان بود...
وقتی تصمیم گرفتیم برای بچهها کتاب ببریم، خیال نمیکردم اینقدر کار سختی باشد، ولی کمکم فهمیدم خیلی سختتر از تشکیل دادن شوراست. توی یکی از روستاها وقتی به بچهها گفتم:« بیایید بهتون کتاب بدم» یکیشان گفت:«خانم اجازه برای ما کتاب آوردن» پرسیدم:«کی آورده؟» گفت: «یه خانم و آقا» کنجکاو شدم گفتم: «میشه کتابتون رو ببینم؟» چند نفرشان رفتند کتاب را آوردند چیزی شبیه جزوه بود. جلد سفیدی داشت که رویش نوشته بود «نوروز یک مجاهد» صفحه اولش را که باز کردم آرم سازمان بود...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.