بریدهای از کتاب مثل همه ی عصرها اثر زویا پیرزاد
1402/9/27
صفحۀ 60
روشنک سال آخر دبیرستان را تمام کرده بود که مادربزرگ مرد. قبل از مردن، پرتغال خواست. تابستان بود و پرتغال پیدا نمی شد. برایش هندوانه بردند. خورد و گفت «چه پرتغال شیرینی!» و مرد.
روشنک سال آخر دبیرستان را تمام کرده بود که مادربزرگ مرد. قبل از مردن، پرتغال خواست. تابستان بود و پرتغال پیدا نمی شد. برایش هندوانه بردند. خورد و گفت «چه پرتغال شیرینی!» و مرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.