بریده‌ای از کتاب توپ اثر غلامحسین ساعدی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 105

مرد مسنی که زانوانش را بغل کرده می‌گوید:«واسه‌ی چی دروغ بگه خان؟» تیمور می‌خندد:«هیچ‌وقت معلوم نمی‌شه که چرا یه آدم دروغ می‌گه. فقط خودش می‌تونه بفهمه که چرا دروغ می‌گه.»

مرد مسنی که زانوانش را بغل کرده می‌گوید:«واسه‌ی چی دروغ بگه خان؟» تیمور می‌خندد:«هیچ‌وقت معلوم نمی‌شه که چرا یه آدم دروغ می‌گه. فقط خودش می‌تونه بفهمه که چرا دروغ می‌گه.»

58

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.