بریده‌ای از کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط اثر زهرا افشار

وایولت

وایولت

1404/4/27

بریدۀ کتاب

صفحۀ 45

خنده ی رایان پر از رنج و اندوه بود. به یکباره گفت:《پس قراره بشینم و شاهد مرگت باشم؟》 چشم‌هایش را به پروا دوخت و این بار دستان پروا را بدون لرز و محکم در دستانش گرفت و گفت:《تو میدونی که دوستت دارم دوستت دارم و از گفتنش هیچ ترسی به دل ندارم.》

خنده ی رایان پر از رنج و اندوه بود. به یکباره گفت:《پس قراره بشینم و شاهد مرگت باشم؟》 چشم‌هایش را به پروا دوخت و این بار دستان پروا را بدون لرز و محکم در دستانش گرفت و گفت:《تو میدونی که دوستت دارم دوستت دارم و از گفتنش هیچ ترسی به دل ندارم.》

18

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.