بریدۀ کتاب

samaneh

1402/12/9

پنج قدم فاصله
بریدۀ کتاب

صفحۀ 154

او دستکش را از دست من بیرون میکشد.وقتی چشم هایم پراز اشک می شود با دستکش ها ضربه ای به سرم می زند :<<استلا،اینقدر آبغوره نگیر.میدونی که نمی تونم اجازه بدم یه دختر تنهایی گریه کنه.🥺❤

او دستکش را از دست من بیرون میکشد.وقتی چشم هایم پراز اشک می شود با دستکش ها ضربه ای به سرم می زند :<<استلا،اینقدر آبغوره نگیر.میدونی که نمی تونم اجازه بدم یه دختر تنهایی گریه کنه.🥺❤

2

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.