بریدۀ کتاب
1403/7/1
3.7
5
صفحۀ 155
چقدر دلم میخواست به او بگویم که دارند گولش میزنند، که دارد به نفع آدمهای خودبین بازی میکند. آدمهای حرفهای در تجربه؟ آنها زندگیشان را به حال کرخ و خوابآلود خِرخِر کشیدهاند، هولزنان و بیتاب ازدواج کردهاند، و الّابختکی بچه پس انداخته اند. آنها به آدمهای دیگر توی کافهها، توی عروسیها، توی عزاها برخوردهاند. گاهی که در گرداب گیر افتادهاند، دست و پا زدهاند بدون آنکه بدانند چه بر سرشان آمده است. هر چه دوروبرشان رخ داده است، خارج از دیدرسشان آغاز شده و به پایان رسیده است؛ شکلهای دراز تیره، رویدادهایی که از دور دست میآمدهاند، تند از پهلویشان گذشته و بگویی و نگویی لمسشان کرده اند، و وقتی خواستهاند نگاهشان کنند دیگر همه چیز پایان یافته بود. وبعد، نزدیک چهل سالگی، افکار حقیر لجوجشان و چند ضربالمثل را تجربه نام میگذارند.
چقدر دلم میخواست به او بگویم که دارند گولش میزنند، که دارد به نفع آدمهای خودبین بازی میکند. آدمهای حرفهای در تجربه؟ آنها زندگیشان را به حال کرخ و خوابآلود خِرخِر کشیدهاند، هولزنان و بیتاب ازدواج کردهاند، و الّابختکی بچه پس انداخته اند. آنها به آدمهای دیگر توی کافهها، توی عروسیها، توی عزاها برخوردهاند. گاهی که در گرداب گیر افتادهاند، دست و پا زدهاند بدون آنکه بدانند چه بر سرشان آمده است. هر چه دوروبرشان رخ داده است، خارج از دیدرسشان آغاز شده و به پایان رسیده است؛ شکلهای دراز تیره، رویدادهایی که از دور دست میآمدهاند، تند از پهلویشان گذشته و بگویی و نگویی لمسشان کرده اند، و وقتی خواستهاند نگاهشان کنند دیگر همه چیز پایان یافته بود. وبعد، نزدیک چهل سالگی، افکار حقیر لجوجشان و چند ضربالمثل را تجربه نام میگذارند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.