بریده‌ای از کتاب گدار اثر حامد عسکری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 108

کش مو از دور کُندهٔ پیچاک لیمو وا شده بود و من تازه متوجه شدم در باغ، باد هم می‌آید. باد موهایش را به بازی گرفته بود و هزار برابر زیباترش کرده بود. درد در جانم می‌دوید پلک‌هایم از سنگینی شدند درِ خیبر. آخرین تصویر قبل از بسته شدن قلعهٔ خیبر، همان موها بودند: رها و بی‌کش. بعد، هیچ نفهمیدم.

کش مو از دور کُندهٔ پیچاک لیمو وا شده بود و من تازه متوجه شدم در باغ، باد هم می‌آید. باد موهایش را به بازی گرفته بود و هزار برابر زیباترش کرده بود. درد در جانم می‌دوید پلک‌هایم از سنگینی شدند درِ خیبر. آخرین تصویر قبل از بسته شدن قلعهٔ خیبر، همان موها بودند: رها و بی‌کش. بعد، هیچ نفهمیدم.

6

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.