بریده‌ای از کتاب وجود اثر فاضل نظری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 23

مستیم و نداریم غم سود و زیان را هر شب بفروشیم به جامی دو جهان را چون کوزهٔ سر بسته پنهان شده در خاک یک عمر ز ترس همه بستیم دهان را بگذار لبی بر لبم ای ساغر دلخون تا فاش کنم پیش تو اسرار نهان را مهمان تو ام چند صباحی دگر ای عمر ! اینقدر میازار من سوخته جان را گر نیست خون جگر مزد من از عشق بر شانه چرا می کشم این بار گران را تا من شوم آسوده و خشنود شود یار با من بزن ای مرگ ! به تیری دو نشان را جای طلب بوسه وفا خواستی ای دل دیدی که نه این را به تو دادند نه آن را راضی به عذاب دگران نیستم اما گر عادلی ای چرخ ! فلک کن دگران را

مستیم و نداریم غم سود و زیان را هر شب بفروشیم به جامی دو جهان را چون کوزهٔ سر بسته پنهان شده در خاک یک عمر ز ترس همه بستیم دهان را بگذار لبی بر لبم ای ساغر دلخون تا فاش کنم پیش تو اسرار نهان را مهمان تو ام چند صباحی دگر ای عمر ! اینقدر میازار من سوخته جان را گر نیست خون جگر مزد من از عشق بر شانه چرا می کشم این بار گران را تا من شوم آسوده و خشنود شود یار با من بزن ای مرگ ! به تیری دو نشان را جای طلب بوسه وفا خواستی ای دل دیدی که نه این را به تو دادند نه آن را راضی به عذاب دگران نیستم اما گر عادلی ای چرخ ! فلک کن دگران را

11

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.